نكوهش غيبت از ديد شرع

نويسنده: آيت الله مجتبى تهرانى



يكى‏از صريح ‏ترين آيات در نكوهش غيبت كه آن را گناهى كبيره دانسته، اين آيه از سوره حجرات است:
يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لايغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه. [1]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از بسيارى گمان‏ها در حق يكديگر بپرهيزيد كه برخى از گمان‏ها گناه است و درباره يكديگر تجسس نكنيد و برخى از شما از ديگرى غيبت نكند. آيا هيچ يك ازشما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ البته از آن كراهت داريد.
گوشت هاى بندگان حق خورى
غيبت ايشان كنى كيفر برى [2]
يكى از راه‏هاى شناخت بزرگ بودن گناه، مقايسه آن با ديگر گناهان بزرگ (معاصى كبيره) است. در اين آيه، غيبت، با خوردن مردار مقايسه شده كه از گناهان بزرگ به شمار مى‏رود. اگر مردار، گوشت گوسفند باشد، حرام است؛ چه رسد به اين كه گوشت انسان باشد و از آن مهم‏تر اين كه انسان با مرده، رابطه برادرى هم داشته باشد.
از اين مقايسه مى‏توان دريافت كه غيبت تا چه اندازه زشت و ناپسند است!
پيشواى يازدهم، حضرت عسكرى (ع) در اين باره مى‏فرمايد:
اعلموا ان غيبتكم لاخيكم المومن من شيعه آل محمد (ص) اعظم فى التحريم من الميته. [3]
بدانيد كه غيبت شما از برادر مؤمنتان كه از شيعيان اهل بيت است، از خوردن گوشت مرده حرام‏تر است.
از رسول خدا (ص) چنين روايت شده است:
ان الغيبه اشد من الزنا. [4]
به درستى كه غيبت كردن از زنا بدتر است.
روشن است كه زنا از گناهان بزرگ شمرده مى‏شود؛ پس غيبت هم كه از آن بدتر است، گناه بزرگ (معصيت كبيره) خواهد بود.
راه ديگر براى شناخت بزرگ بودن گناه، بيم و وعيد الاهى به عذاب دردناك است. آن جا كه خداوند، جزاى رفتار زشتى را عذاب دردناك معرفى كند، آن رفتار از گناهان بزرگ خواهد بود.
خداوند متعالى در قرآن كريم مى‏فرمايد:
ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين امنوا لهم عذاب اليم. [5]
همانا براى كسانى كه دوست دارند زشتى در بين كسانى كه ايمان آورده اند شايع شود، عذاب دردناكى است.
كه مفسران، عبارت «ان تشيع الفاحشه» در آيه كريمه را به غيبت تفسير كرده‏اند.
حضرت رضا (ع) از پدر بزرگوارش موسى بن جعفر (ع) نقل مى‏كند كه امام صادق (ع) فرمود: ان الله يبغض البيت اللحم.
خداوند خانه‏اى را كه در آن گوشت وجود دارد، دشمن مى‏دارد.
به امام عرض كردند كه ما گوشت را دوست داريم و خانه هايمان از آن خالى نيست. حضرت فرمود: انما البيت اللحم البيت الذى تؤكل فيه لحوم الناس بالغيبه. [6]
خانه گوشت، خانه‏اى است كه در آن گوشت مردم با غيبت، خورده مى‏شود.
در روايتى ديگر از حضرت آمده است كه پيامبر اكرم (ص) در شب معراج به آتش جهنم نظر افكند و ديد گروهى مشغول خوردن مردار هستند. به جبرئيل فرمود: اين‏ها چه كسانى هستند؟
جبرئيل پاسخ داد: اين‏ها كسانى هستند كه گوشت مردم را مى‏خورند. [7]
از آن جا كه در قيامت، اعمال انسان تجسم مى‏يابد؛ اگر عمل، گناه و سيئه باشد، شكل حيوانات را به خود مى‏گيرد و اگر حسنه باشد، مفرح است و به شكل حوريه و غلمان درمى‏آيد و صالحان در قيامت عمل خود را به شكل حورالعين در آغوش مى‏گيرند و اهل غيبت، در دوزخ مردارخوارند.
اميرمؤمنان على (ع) مى‏فرمايد: الغيبه قوت كلاب النار. [8]
غيبت، خوراك سگ‏هاى آتش است.
در روايت ديگرى با همين مضمون از پيامبراكرم (ص) آمده است:
اجتنبوا الغيبه فانها ادام كلاب النار. [9]
از غيبت بپرهيزيد، چرا كه خورش سگ‏هاى جهنم است.

ابعاد غيبت از ديدگاه روايى

به غيبت از سه بعد مى‏توان توجه كرد:
1. بعد عملى: در روايت پيشين به بعد عملى غيبت اشاره داشت.
2. بعد درونى (رواني): امام على (ع) مى‏فرمايد:
الأم الناس المغتاب. [10]
پست‏ترين مردم كسى است كه غيبت مى‏كند.
حضرت در اين روايت به بعد درونى و روانى غيبت نظر دارد؛ به اين معنا كه حال درونى شخص غيبت كننده را بيان مى‏كند.
3. بعد معنوى (الهى): حضرت در روايت ديگرى به تأثير منفى غيبت در بعد معنوى اشاره دارد و رابطه خداوند با اهل غيبت را روشن مى‏سازد:
ابغض الخلائق الى الله المغتاب. [11]
مبغوض ترين مردم در نظر خداوند كسى است كه غيبت مى‏كند.
رسول اكرم (ص) مى‏فرمايد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسليمن. [12]
اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‏ايد، اما دل‏هاى شما ايمان نياورده است، از مسلمانان غيبت نكنيد.
رسول خدا (ص) با صراحت ابراز مى‏دارد كه غيبت كننده، فاقد ايمان قلبى است؛ زيرا فردى كه با زبان، به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اقرار كند، مسلمان است؛ ولى اگر وابستگى قلبى، يعنى ايمان نداشته باشد و از مسلمانان غيبت كند، بعد معنوى‏اش ضعيف مى‏شود؛ بنابراين مسلمان واقعى كسى است كه قلب و زبانش، هر دو معتقد، و از غيبت به دور باشند.

بدترين نوع غيبت

غيبت از هر مسلمانى زشت و ناروا است؛ اما غيبت از خوبان و صالحان، بسى زشت تر و ناپسندتر است. در روايات آمده است: انسانى كه عيوب و نقايص نيكان را مطرح، و پشت سرشان غيبت كند، دچار يكى از زشت ترين پستى‏ها شده است: من اقبح اللؤم غيبه الاخيار. [13]
از زشت‏ترين پستى‏ها غيبت كردن از نيكان است.
غيبت كردن از اخيار، برگزيدگان و نيكان از نظر دنيايى، پيامدهاى منفى در زندگى انسان به بار مى‏آورد. عمر را كوتاه مى‏كند و گرفتارى‏هاى بسيارى پيش مى‏آورد و انسان را از خوبى‏هاى دنيا و آخرت محروم مى‏سازد.

حكم غيبت از نظر فقهى

پشتوانه احكام در فقه شيعي، ادله اربعه (كتاب، سنت، اجماع و عقل) است و بسيارى از فقيهان شيعى در بحث غيبت مى‏فرمايند:
الغيبه حرام بالادله الاربعه. [14]
غيبت به ادله اربعه حرام است؛
يعنى فتواى ايشان به هر چهار مرجع، مستند شده است كه بر قوت و استحكام فتواى مورد نظر مى‏افزايد. از آن جا كه اين بحث فقهى به طور گسترده در اين مجال نمى‏گنجد، فقط به ذكر روايتى از امام صادق (ع) در اين مورد بسنده مى‏شود كه مى‏فرمايد:
الغيبه حرام على كل مسلم أ و الغيبه تأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب. [15]
غيبت بر هر مسلمانى حرام است و غيبت نيكويى‏ها را مى‏خورد، همان گونه كه آتش هيزم را نابود مى‏كند.
رفيقى كه غايب شد اى نيك نام
دو چيز است از او بر رفيقان حرام
يكى آن كه مالش به باطل خورند
دوم آن كه نامش به غيبت برند [16]

شرايط حرمت غيبت

حرمت غيبت از نظر فقهي، شرايطى دارد كه عبارتند از:
1. شخصى كه انسان در غياب او، عيبش را بازگو مى‏كند، مؤمن باشد؛ يعنى بينشان اخوت ايمانى وجود داشته باشد؛ همان گونه كه خداوند متعالى در آيه شريفه سوره حجرات، غيبت را به خوردن گوشت برادر مؤمن تشبيه فرمود.
در همين زمينه، روايتى از امام صادق (ع) به نقل از عبدالرحمن سياب آمده است: ان من الغيبه ان تقول فى اخيك ما ستره الله عليه. [17]
غيبت اين است كه درباره برادر مؤمنت عيبى را كه خدا براى او پوشانده است، بگويى؛
بنابراين، اگر عيب كافر پشت سرش گفته شود، غيبت به شمار نمى‏آيد.
مؤمن كسى است كه به همه اصول دين (توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد) اعتقاد داشته باشد.
2. از نظر شرعي، غيبت هنگامى‏پيش مى‏آيد كه پشت سر فرد، «عيب و نقص» او را بازگو كنند؛ ولى اگر كمالش را بگويند (راضى باشد يا نباشد) غيبت شمرده نمى‏شود.
3. عيب و نقصى كه شخص در غياب برادر يا خواهر مؤمنش مى‏گويد، نزد عموم ناخوشايند و ناپسند باشد؛ از اين رو اگر عامه مردم آن عيب را زشت بشمارند؛ ولى خود فرد غايب به بازگفتن آن راضى باشد، غيبت به شمار مى‏رود.
پيش تر از رسول اكرم (ص) در بحث «تفاوت بهتان و غيبت» روايتى آورده شد كه حضرت در تعريف غيبت فرمود: «ذكرك اخاك بما يكره». مقصود ار «يكره» در اين حديث، اين نيست كه آن چه را فقط برادرت خوش ندارد، ذكر كني؛ بلكه منظور، امرى است كه به طور طبيعى و نزد عامه ناخوشايند باشد، زيرا خداوند متعالى راضى نيست آبروى مؤمن در اجتماع بريزد. در روايات هم آمده است:
قوا اعراضكم. [18]
آبروهايتان را حفظ كنيد.
اميرمؤمنان (ع): ليس للمؤمن ان يذل نفسه. [19]
مؤمن حق ندارد خودش را خوار كند.
پيامبر اكرم (ص): ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤمن كل شي‏ء الا اذلال نفسه. [20]
خداوند بلندمرتبه همه چيز، جز ذليل كردن نفس را به مؤمن تفويض كرده است.
امام صادق (ع): پس اگر مؤمن، عيب برادر مؤمن خود را كه ناپسند تلقى مى‏شود، پشت سرش بگويد و آن فرد هم راضى باشد، رضايتش موجب برداشته شدن حرمت اين عمل نمى‏شود.
4. عيب و نقصى در غياب فرد بازگو شود كه از مردم پوشيده بوده است؛ بنابراين اگر فردى به داشتن عيبى نزد مردم معروف باشد، بازگفتن آن نزد كسى كه از آن آگاهى دارد، حرام نيست.
حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه مما عرفه الناس لم يغتبه و من ذكره من خلفه بما هو فيه مما لايعرفه الناس اغتابه. [21]
كسى كه پشت سر شخصى چيزى را يادآور شود كه همه مردم مى‏دانند، غيبت نيست و اگر كسى پشت سر شخصى نقص يا عيبى را بگويد كه مردم نمى‏دانند، غيبت است.
5. قصد انتقاص وجود داشته باشد؛ يعنى شخص با بازگفتن عيب ديگرى، قصد كاستن از وجهه و شخصيت او را داشته باشد؛ پس اگر بازگفتن عيب، براى درمان و برطرف كردن آن باشد، مثل آن كه انسان، حالات مريضى را به پزشك بگويد، چون قصد انتقاص ندارد، رفتار او غيبت به شمار نمى‏آيد.
6. شنونده داشته باشد؛ پس اگر انسانى تنها نشسته باشد و از روى ناراحتى يادآور عيوب ديگرى شود، چون شنونده ندارد، رفتار او حرام نيست و غيبت به شمار نمى‏رود.

استماع غيبت

همان گونه كه گفته شد، غيبت زمانى تحقق مى‏يابد كه شنونده اى وجود داشته باشد؛ پس شنونده غيبت، همانند گوينده آن، در تحقق غيبت نقش دارد؛ از اين رو حكم غيبت شامل حال او نيز مى‏شود.
با اين وصف، فقيهان «گوش دادن» به غيبت را هم از لحاظ شرعى حرام دانسته‏اند و از اين نظر اختلافى بين آن‏ها نيست. روايات بسيارى نيز در اين زمينه وجود دارد كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
امام صادق (ع) نقل كرده است كه پيغمبر اكرم (ص) افراد را از غيبت كردن و گوش دادن به آن نهى فرمود:
نهى عن الغيبه و الاستماع اليها. [22]
پيامبر گرامى(ص) فرمود: السامع للغيبه احد المغتابين. [23]
گوش كننده غيبت يكى از دو نفرى است كه غيبت مى‏كند.
ما عمر مجلس بالغيبه الا خرب من الدين. [24]
هيچ مجلسى با غيبت آباد نشد، مگر اين كه از نظر دينى خراب شد.
فنزهوا أسماعكم من استماع الغيبه. [25]
گوش هاى خود را از شنيدن غيبت پاك كنيد.
امام صادق (ع) نيز مى‏فرمايد: الغيبه كفر و المستمع لها و الراضى بها مشرك. [26]
غيبت، كفر، و شنونده و خشنود از آن، مشرك است.
كفر بر دو گونه است:
كفر اعتقادى عدم اعتقاد به اصول حقه است؛ اما كفر عملى نديده گرفتن چيزى است كه از سوى خداوند مورد امر و نهى قرار مى‏گيرد؛ البته اگر كفر عملى ادامه يابد، چه بسا به كفر اعتقادى بينجامد؛ براى نمونه، تكليفى مانند نماز كه از اركان و پايه هاى دين ما است، اگر به صورت عمدى ترك شود، در ايمان انسان خلل وارد مى‏شود چنان كه رسول خدا (ص) فرمود: من ترك الصلوه متعمدا فقد كفر. [27]
كسى كه نماز را به عمد ترك كند، كافر است.
غيبت، طبق فرموده امام صادق (ع) چنين است:
الغيبه ان تقول فى اخيك ما ستره الله عليه. [28]
غيبت آن است كه آن چه عيبى را خداوند پنهان ساخته است، بازگويى.
از سويى، شنونده غيبت در آشكار شدن آن عيب همان اندازه نقش دارد كه گوينده غيبت دارد؛ زيرا اگر گوشى براى شنيدن غيبت نباشد، گوينده كارى از پيش نمى‏برد؛ بنابراين، هر دو مرتكب گناه شده‏اند.
عبدالله‏بن سنان روايت مى‏كند كه به امام صادق (ع) عرض كردم: عوره المؤمن على المؤمن حرام؟ قال: نعم. قلت: يعنى سفلته. قال: ليس حيث تذهب! انما هو اذاعه سره. [29]
آيا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟ فرمودند: بله. گفتم: منظورت از عورت همان معناى عورتين‏ [30] است؟ گفت: نه، آن گونه كه گمان كردى نيست. منظور از عورت نشر دادن سر او بود.
امام صادق (ع) از رسول اكرم (ص) چنين نقل كرده است: من اذاع الفاحشه كان كمبتدئها. [31]
كسى كه عمل زشتى را نشر دهد، مثل كسى است كه آن كار را آغاز كرده است.
همچنين امام صادق (ع) فرمود: من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهو من الذين قال الله عز و جل ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى‏الذين امنوا لهم عذاب اليم. [32]
كسى كه از مؤمنى، چيزى را كه با چشمش ديده يا با گوشش شنيده، به كس ديگر بگويد، از كسانى كه ايمان آورده اند، نشر يابد و براى ايشان عذاب دردناكى است.
در غيبت، گوينده با گفتار، و شنونده با شنيدن خود، راز ديگرى را فاش مى‏كنند و منشأ نشر عمل زشت مى‏شوند، البته گوش كردن هرچيز دو حالت دارد:
1. يا شنيدن (سماع) است؛ بدين معنا كه چيزى ناخودآگاه به گوش كسى مى‏رسد، بدون اين كه او خواسته باشد به آن گوش فرادهد.
2. يا گوش دادن (استماع) است؛ يعنى شخص به طور كامل توجه كند و آن چه را مى‏شنود، به ذهن خود بسپارد.
نكته قابل توجه ديگر آن كه در مسأله غيبت، گوش ندادن به غيبت ديگران كافى نيست؛ بلكه افزون بر گوش نكردن، مقابله با آن نيز لازم است.
فقيهان بر اين نظر اتفاق دارند كه نه تنها نبايد به غيبت گوش كرد، بلكه اگر كسى در جايى غيبت مى‏كند، بايد او را از اين كار بازداشت.

رد غيبت

هر جا رفتار زشت و امر حرامى‏واقع شود، بر هر مسلمان واجب است از منكر نهى كند و اين مسأله به غيبت اختصاص ندارد، اما در اين جا افزون بر نهى از غيبت، رد آن و دفاع از غيبت شونده نيز لازم است.
در اين زمينه روايات متعددى وارد شده است كه از جمله به موارد ذيل اشاره مى‏شود: پيامبر اكرم (ص) فرمود: من رد عن عرض اخيه بالغيب كان حقا على الله ان يعتقه من النار. [33]
كسى كه (بدگويي) را از برادر مؤمنش در غياب او دور كند، سزاوار است خداوند او را از آتش برهاند.
در جايى ديگر حضرت (ص) به سرزنش كسى كه به يارى غيبت شونده اقدام نكند، پرداخته، به اميرمؤمنان على (ع) مى‏فرمايد:
يا على من اغتيب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله الله فى الدنيا و الاخره. [34]
اى على! كسى كه پيش او از برادر مسلمانش غيبت شود و بتواند آن برادر مسلمان را يارى كند، ولى كمك نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت خوار مى‏كند.
حضرت باقر (ع) نيز در تأييد رد كننده غيبت، و سرزنش كسى كه غيبت را بشنود و رد نكند فرمود:
من اغتيب عنده اخوه المؤمن فنصره و أعانه نصره الله و اعانه فى الدنيا و الاخره و من لم ينصره و لم يعنه و لم يدفع عنه و هو يقدر على نصرته و عونه خفضه الله فى الدنيا و الاخره. [35]
اگر پيش كسى، از برادر مؤمنش غيبت شود و او برادر مؤمنش را يارى كند، خداوند هم او را در دنيا و آخرت يارى مى‏كند؛ اما اگر بتواند كمك كند و آن غيبت را از برادرش برگرداند و اين كار را نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت خوار مى‏كند.
پيامبر اكرم (ص) پاداش رد غيبت را بزرگ شمرده است: من رد عن اخيه غيبه سمعها فى مجلس رد الله عنه الف باب من الشر فى الدنيا و الاخره فان لم يرد عنه و اعجبه كان عليه كوزر من اغتاب. [36]
اگر كسى از برادر مؤمنش غيبتى شنيد و آن را رد كرد، خداوند هزار شر و بدى را از او برمى‏گرداند و اگر آن غيبت را رد نكرد، بلكه تعجب هم كرد، گناهش مثل همان شخصى است كه غيبت مى‏كند.
براساس روايتى ديگر اگر در مجلسى، پشت سر برادر مؤمنى، غيبت شود، در حالى كه شخص بتواند آن را رد كند، ولى نكند، گناهش هفتاد بار بيش‏تر از غيبت كننده است. [37]
همان گونه كه از روايات پيشين برمى‏آيد، اگر در مقابل غيبت سكوت شود، ميدان براى غيبت كننده بازتر مى‏شود و رد نكردن آن به منزله تشويق شخص و امضاى عملى بر گفتار او است.
چگونگى رد غيبت: رد غيبت و دفاع از كسى كه مورد غيبت قرار گرفته، بايد با نوع غيبت متناسب، و جامع و كامل باشد. اگر عيب نفسانى فردى بازگو شده، مانند آن كه گفته شده است: فلانى متكبر يا حسود است، پاسخ هم بايد با آن متناسب باشد؛ همانند آن كه به غيبت كننده گفته شود: تو چگونه از درون و باطن ديگرى آگاه شده‏اى؟! انسان به صورت معمول از رذايل نفسانى خودش نيز غافل است و آگاه نيست، پس چگونه مى‏تواند به رذيله‏اى از رذايل درونى ديگرى پى ببرد!؟
ممكن است او در پاسخ به كردار ظاهرى كه گوياى صفات زشت درونى است، استناد كند؛ مانند آن كه بگويد: فلان كس بخيل است؛ زيرا مال و ثروت دارد؛ ولى استفاده نمى‏كند. در جواب او بايد گفت: از كجا مى‏دانى كه او اين گونه است؟ چه بسا او براى خودش استفاده نمى‏كند؛ اما به ديگران مى‏دهد.
اگر عيب درباره بدن و جسم شخص باشد، در پاسخ مى‏توان گفت: عيب آن است كه نزد خداوند نقص به شمار رود. پروردگار عالم فقط نقص هاى روحى يا علمى‏را براى انسان عيب مى‏شمرد. چه بسا افرادى با نقص جسمانى پيش پروردگار محبوب ترين، و افرادى با وجود برخوردارى از سيما و اندامى‏مناسب، نزد خدا مبغوض ترين باشند.
گاه غيبت در زمينه امور دينى است كه البته درباره گناهان راه توجيه باز است و مى‏توان رفتارى به ظاهر نادرست را بر شكل درستى حمل كرد؛ چون ممكن است عملى دو چهره داشته باشد: يكى چهره گناه، و ديگرى چهره غير آن كه گناه شمرده نمى‏شود؛ ولى اگر راهى براى توجيه وجود نداشته باشد و درباره عمل شخص، پشت سرش بدگويى كنند مى‏توان گفت كه هر مؤمنى { غير از پيشوايان معصوم (ع) } مى‏لغزد و ممكن است دستش به گناه آلوده شود؛ پس نمى‏توان بر او عيب گرفت؛ چرا كه ممكن است توبه كند، و ديگران به دليل غيبت كردن از او، دچار معصيت شده و موفق به توبه نشوند؛ در نتيجه روز قيامت، او پاك باشد و ديگران آلوده باشند.
اگر موقعيتى پيش آيد كه شنونده غيبت به هيچ شكلى بر رد آن قدرت نداشته باشد، بايد راه هاى ديگرى را پيش بگيرد؛ مانند آن كه بكوشد مسير سخن را منحرف يا به گونه اى حرف را عوض كند. اگر باز هم نتوانست جلو اين گناه را بگيرد، مجلس غيبت را ترك كند؛ اما اگر اين هم ممكن نبود، مانند آن كه در جايى زندانى بود و نمى‏توانست غيبت را رد كند يا از مجلس برخيزد، بايد در دل، ناخشنود، و از اين كار ناراضى باشد؛ چرا كه اگر كسى از غيبت ديگرى راضى باشد و از اين كه عيوب او بازگو شده خرسند شود، بدون آن كه خود در غيبت نقشى داشته باشد، گناه كار است.
حضرت صادق (ع) فرمود: الغيبه كفر و المستمع لها و الراضى بها مشرك. [38]
غيبت كفر است و شنونده غيبت و راضى به آن مشركند.

كفاره غيبت

توبه از گناهان واجب است و هر مسلمان بايد بى درنگ از گناه خود پشيمان شده، توبه كند و اگر موفق به توبه نشود و از دنيا برود، در صحنه قيامت با گناهان بسيار خود رو به رو خواهد شد و هيچ گريزگاهى نخواهد داشت.
انسانى كه غيبت مى‏كند، مرتكب گناهى بزرگ شده و بر او واجب است كه بلافاصله توبه كند.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: من اغتاب اخاه المسلم بطل صومه و نقض وضوؤه فان مات و هو كذلك مات و هو مستحل لما حرم الله. [39]
هر كس از برادر مسلمانش غيبت كند، روزه اش باطل مى‏شود و وضويش از بين مى‏رود؛ پس اگر در اين حالت بميرد، در حالى مرده است كه حلال شمرنده حرام الاهى است.
استحلال و استغفار: «استحلال» به اين معنا است كه شخص غيبت كننده، نزد كسى كه از او غيبت كرده است برود و از او حلاليت بطلبد، و «استغفار» يعنى كه شخص غيبت كننده پس از ارتكاب غيبت، از خداوند آمرزش بخواهد.
فقيهان درباره حكم «استحلال و استغفار» از غيبت، احتمال هايى را مطرح كرده اند؛ از جمله اين كه اگر بر «استحلال» مفسده اى مترتب نباشد و دشمنى و كدورتى پديد نياورد يا آن را بيش تر نكند، بايد انجام شود؛ اما اگر موجب مفسده اى شود، فرد فقط بايد استغفار كند چه بسا اگر غيبت كننده به قصد طلب حلاليت، رفتار ناشايست خود را براى كسى كه از او غيبت كرده، بازگويد، بذر دشمنى و كينه را در دل او بكارد. به هر حال، از نظر فقهى احتياط آن است كه از شخصى غيبت شده، استحلال كند تا توبه او مقبول افتد.
برخى فقيهان شرط قبولى توبه را استحلال مى‏دانند؛ بر اين اساس، شخص غيبت كننده بايد از كسى كه غيبتش را كرده، حلاليت بطلبد و تا آن شخص او را نبخشايد، آمرزيده نمى‏شود.
از پيامبر گرامى(ص) نقل شده است: يا اباذر! اياك و الغيبه و الغيبه لاتغفر حتى يغفرها صاحبها. [40]
اى اباذر! از غيبت بپرهيز غيبت آمرزيده نمى‏شود، مگر اين كه شخص غيبت شده آن را ببخشد.
و اما صاحب الغيبه فيتوب فلايتوب الله عليه حتى يكون صاحبه الذى يحله. [41]
غيبت كننده توبه مى‏كند خداوند توبه او را نمى‏پذيرد تا شخص غيبت شده، او را ببخشد.
در بعضى روايات آمده است كه خداوند، مؤمنى را پس از توبه عذاب نمى‏كند، مگر دو كس را كه يكى از آن دو، غيبت كننده است، و اين شايد درباره غيبت كننده اى باشد كه غيبت شونده از او نگذشته است.
در روايات ديگر، نه تنها قبولى توبه با عفو و حلاليت رابطه مستقيم دارد، بلكه قبولى اعمال نيك انسان نيز به حلال كردن كسى كه از او غيبت شده، وابسته است.
رسول گرامى(ص) مى‏فرمايد: من اغتاب مسلما او مسلمه، لم يقبل الله تعالى صلاته و لا صيامه اربعين يوما و ليله الا ان يغفر له صاحبه. [42]
كسى كه از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند نماز و روزه اش را تا چهل روز و شب نمى‏پذيرد، مگر اين كه فرد غيبت شده او را ببخشد.
اين روايت به آن معنا است كه عبادت هاى او سازندگى ندارد و در او نورانيتى پديد نمى‏آورد، نه آن كه تكليف نماز و روزه از گردن او ساقط شده باشد.
در روايات ديگرى عنوان شده است كه بايد براى شخص غيبت شونده، از درگاه خداوند آمرزش طلبيد، يعنى غيبت كننده در برابر غيبتى كه از او كرده، بايد برايش دعا كند.
از حضرت صادق (ع) نقل شده است: سئل النبى (ص): ما كفاره الاغتياب؟ قال: تستغفر الله لمن اغتبته كلما ذكرته. [43]
از پيامبر اكرم (ص) پرسيده شد: كفاره غيبت چيست؟ فرمود: اين كه هرگاه غيبت شده را به يادآورى، برايش از خداوند آمرزش بخواهي.
من ظلم احدا ففاته فليستغفر الله كلما ذكره فانه كفاره له. [44]
كسى كه حق ديگرى را به ستم پايمال كند، هرگاه او را به ياد مى‏آورد، از خداوند متعالى برايش آمرزش بطلبد، همانا اين، كفاره گناه او است.
كفاره غيبت از ديدگاه اخلاقي: يكى از حقوق برادرى ايمانى اين است كه مؤمن، ازخواهر يا برادر مؤمنش غيبت نكند و اگر غيبت كرد، حق آن‏را پايمال كرده است و در نتيجه، حقى اخلاقى از سوى غيبت شونده بر عهده اش خواهد آمد.
در اين زمينه نيز رواياتى وجود دارد:
حضرت رضا (ع) مى‏فرمايد: حق المومن على المومن و لايغتابه. [45]
حق مؤمن بر مؤمن اين است كه از او غيبت نكند.
رسول خدا (ص) فرمود: للمؤمن على المؤمن سبعه حقوق واجبه من الله عز و جل و ان يحرم غيبته. [46]
براى هر مؤمن در برابر مؤمن ديگر، هفت حق واجب از سوى خداوند عز و جل وجود دارد أ و يكى از آن‏ها حرمت غيبت از او است.
امام صادق (ع) فرمود: للمسلم على اخيه ثلاثون حقا لابراءه منها الا بالاداء او العفو ان احدكم ليدع من حقوق اخيه شيئا فيطالبه به يوم القيامه فيقضى له و عليه. [47]
مسلمان بر گردن برادرش سى حق دارد كه هيچ رهايى از آن‏ها نيست، مگر آن كه صاحب حق او را ببخشايد. همانا هر يك از شما كه چيزى از حقوق برادرش را ناديده بگيرد، آن برادر در روز قيامت از او خواهد طلبيد؛ پس به ضرر او و به سود آن برادر حكم مى‏شود.
حق مؤمن اين است كه از او غيبت نشود، پس اگر حق او از بين برود، يا بايد حقش ادا شود يا عفو كند.
نكته اخلاقى در مسأله درخواست حلاليت از غيبت شده، اين است كه وقتى انسان از برادر خود غيبت مى‏كند، نفسش سركش مى‏شود و ديگرى را كوچك مى‏شمرد و درخواست گذشت، خود نوعى تحقير نفس است و عذرخواهي، به نوعى جلو شرارت هاى نفس را مى‏گيرد يا آن را سركوب مى‏كند.
با توجه به روايات پيش گفته، دانشمندان علم اخلاق معتقدند كه به لحاظ حقوق اخلاقي، اگر شخصى از كسى كه با او رابطه ايمانى دارد، غيبت كرد، در صورت دسترس داشتن به او و به وجود نيامدن دشمنى و كينه و هرگونه مفسده ديگر، شايسته است درخواست گذشت كند تا برايش جنبه سازندگى و سركوب نفس داشته باشد؛ ولى اگر غيبت شده در دسترس نيست يا بر بازگفتن آن مفسده اى مترتب است، بهتر است از درگاه خداوند آمرزش بطلبد، و اگر او را در عبادت هايش شريك كند، براى جبران گناهش، اثر بيش ترى دارد.
طلب آمرزش، براى انسان، نيكى به همراه دارد و از سركشى نفس او جلوگيرى مى‏كند.

موارد جواز غيبت

در اين قسمت، سخن از موارد جواز غيبت است. مواردى كه غيبت در آن ها حرام و ممنوع نيست، عبارتند از:
الف: متجاهر به فسق: متجاهر به فسق كسى است كه آشكارا گناه مى‏كند و از ارتكاب گناه پيش چشم مردم باكى ندارد.
فقيهان درباره بازگفتن عيب شخصى كه آشكارا گناه مى‏كند، دو نظر دارند: گروهى مى‏گويند: اين عمل غيبت است، ولى حرام نيست و گروه ديگر مى‏گويند: اين عمل نه غيبت است و نه حرام.
براى تشخيص فرد متجاهر به فسق، بايد به چند نكته دقت شود:
1. شناخت تفاوت «متجاهر به گناه» و «مصر بر گناه»: متجاهر به گناه - همان طور كه گفته شد ج كسى است كه گناهى را آشكارا انجام مى‏دهد و باكى از ديدن مردم ندارد؛ ولى در اين تعريف، تعداد مرتبه هايى كه گناهى را انجام مى‏دهد، مطرح نيست؛ يعنى ممكن است شخص متجاهر به گناه، اصرارى بر تكرار گناه نداشته باشد و مرتب آن را انجام ندهد، در حالى كه مصر بر گناه به كسى گفته مى‏شود كه گناهى را پياپى انجام دهد، و ديگر فرقى نيست ميان آن كه آشكارا گناه كند يا پنهاني؛ پس مصر بر گناه، ممكن است متجاهر به گناه نباشد، و متجاهر به گناه هم ممكن است مصر بر آن نباشد. از سويى ممكن است فردى، هم متجاهر به گناه باشد و هم مصر بر آن؛ يعنى گناهى را بى باكانه و آشكارا مرتب انجام دهد.
بايد دقت داشت كه مورد جواز غيبت، تجاهر به گناه است، نه اصرار بر آن؛ پس غيبت از كسى كه پياپي، اما پنهان گناهى را انجام مى‏دهد، و نمى‏خواهد ديگران از گناه او آگاه شوند، جايز نيست.
2. منظور از همگان در تعريف متجاهر (كسى كه پيش روى همگان، آشكارا گناه مى‏كند)، همه اهالى منطقه اى كه فرد در آن زندگى مى‏كند. نيست؛ زيرا بر فرض، اگر فردى در شهرى بزرگ با جمعيتى بسيار، گناهى انجام دهد، طبيعى است كه رفتار او پيش روى بسيارى از آن‏ها قرار نمى‏گيرد؛ پس منظور از «تجاهر به گناه نزد همگان»، آن است كه ابايى از انجام گناه نزد همگان نداشته باشد، اگر چه گناه او را همه نبينند.
3. تجاهر به گناه فقط به مرزهاى بى باكى شخص در ارتكاب گناه محدود مى‏شود. گاه بى باكى شخصى در ارتكاب گناه، همگان را در برمى‏گيرد و گاه به گروه خاصى محدود است؛ بنابراين اگر فردى در حضور دوستان صميمى‏خود مرتكب گناه مى‏شود، ولى حاضر نيست آن را نزد ديگران انجام دهد، فقط نزد دوستانش متجاهر است و چون نزد ديگران متجاهر به گناه نيست، نمى‏توان از او غيبت كرد.
اگر شخصى در شهرى متجاهر به گناهى باشد، ولى در شهرى ديگر چنين نباشد، غيبت از او در شهرى كه تجاهر نمى‏كند، جايز نيست. به عبارت ديگر، تجاهر به گناه قابل مرزبندى است.
4. متجاهر به گناه كسى است كه از نظر شرعى براى رفتارش توجيه درستى نداشته باشد؛ به اين معنا كه گناه بودن آن عمل نزد او و همگان مسلم باشد و با اين حال آن را آشكارا انجام دهد؛ اما در صورتى كه حقيقت رفتارى از نظر شخص غيبت كننده گناه باشد، ولى انجام دهنده عمل (كسى كه از او غيبت مى‏شود) براى آن توجيه شرعى درستى داشته باشد، آن فرد متجاهر به فسق شمرده نمى‏شود و غيبت از او نيز جايز نيست؛ چه رسد به اين كه غيبت كننده، وجود توجيه صحيحى براى آن عمل را محتمل بداند.
5. تجاهر به گناه سبب جواز غيبت از همان گناه است؛ بنابراين اگر كسى متجاهر به گناهى است، در غياب او، فقط مى‏توان همان گناه را باز گفت، متجاهر بودن شخص به گناه خاص، مجوزى براى بيان تمام عيوب و نقايص او نيست.
پيامبرگرامى(ص) فرمود: لا غيبه لثلاثه: سلطان جائر و فاسق معلن و صاحب بدعه. [48]
غيبت درباره سه گروه اشكال ندارد: اول پادشاه ستمگر، دوم فاسقى كه آشكارا گناه مى‏كند و سوم بدعت گذار.
لا غيبه لفاسق. [49]
غيبت درباره فاسق، غيبت شمرده نمى‏شود.
اربعه ليس غيبتهم غيبه الفاسق المعلن بفسقه. [50]
غيبت چهار دسته حرام نيست، اول گناه كارى كه گناهش را آشكارا انجام دهد.
اميرمؤمنان على (ع) نيز فرمود: الفاسق لا غيبه له. [51]
غيبت درباره كسى كه فاسق است، اشكال ندارد.
در زمينه بعد اخلاقى تجاهر به گناه، دو نكته قابل ذكر است:
نكته نخست: غيبت كردن از زن و مرد با ايمان حرام است و درباره غير مؤمن اشكال ندارد؛ چرا كه مؤمن نزد خداوند محترم است و حريم او نزد بندگان خدا نيز بايد پاس داشته شد؛ پس اگر عيوب و نقايصش را آشكار كنند، حرمتش را پايمال كرده اند كه اين عمل حرام بوده، خدا را به خشم مى‏آورد؛ ولى اگر خود مؤمن حرمت خويش را پاس نداشت و بى باكانه گناه كرد، حرمتش را به دست خويش پايمال كرده و حريم خويش را شكسته است. حضرت صادق (ع) مى‏فرمايد: اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غيبه. [52]
اگر انسان گناهش را آشكارا انجام دهد درباره آن بى باك باشد، احترام ندارد و غيبتش بدون اشكال است.
حضرت باقر (ع) هم مى‏فرمايد: ثلاثه ليس لهم حرمه: صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن بالفسق. [53]
سه دسته احترام ندارند: كسى كه در پيروى خواهش هاى نفسانى خود در دين خدا بدعت گذارد، و حاكم ستمگر، و فاسق متجاهر به فسق.
نكته دوم: در فرهنگ مكتب هاى الاهى پرده دارى و پرده پوشى مسأله مهمى‏است و براى جامعه بشرى، محورى اساسى به شمار مى‏رود؛ در حالى كه غيبت، پرده درى است، و باپرده دارى متناقض و بر آن به شدت ناسازگار است و كسى كه آشكارا پرده درى مى‏كند و بى باكانه خود را به گناه مى‏آلايد، ديگر باز گفتن گناه او، پرده درى از او نيست.
رسول خدا (ص) مى‏فرمايد: من القى جلباب الحياء فلا غيبه له. [54]
كسى كه پرده حيا را به دور افكنده است، غيبت درباره اش معنا ندارد.
پرده دارى براى كسى كه از گناه كردن باكى ندارد، بى مفهوم است؛ چه رسد به كسى كه از عمل ناشايست خود خشنود مى‏شود و به آن افتخار هم مى‏كند. چه ناپسند است كه انسان، با غرور و افتخار گناهش را وصف كند.
ب: ستمگر: مورد دوم از موارد جواز غيبت آن جا است كه در غياب ستمگر، ستم او را بازگويند كه اين عمل غيبت نبوده و حرام نيست.
خداوند متعالى مى‏فرمايد:
لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان الله سميعا عليما. [55]
خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بدى هاى ديگران را اظهار كند، مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. خداوند شنوا و دانا است.
شايان ذكر است كه در اين مورد، ميان ظالم متجاهر به ظلم با غير متجاهر فرقى نيست؛ يعنى چه از بازگو شدن ظلمش باك داشته باشد و چه نداشته باشد، اين عمل غيبت به شمار نمى‏آيد و لزومى‏ندارد كه شنونده از مطلبى كه پشت سر ظالم مطرح مى‏شود، آگاهى قبلى داشته باشد؛ به اين معنا كه اگر چيزى هم در اين باره نداند، باز هم به جواز اين غيبت خللى وارد نمى‏شود.
براى جواز غيبت از ستمگر شرايطى وجود دارد كه عبارتند از:
1. نيت و قصد مظلوم از غيبت كردن درباره ظالم، دفع يا رفع ظلم او باشد؛ پس اگر مظلوم فقط قصد تنقيص يا تحقير ظالم را داشته باشد و بخواهد آبروى او را بريزد، غيبتش جايز نخواهد بود؛ البته اين شرط درونى است و به قصد و نيت غيبت كننده برمى‏گردد.
2. شرط دوم درباره گفتار مظلوم است. مظلوم فقط اجازه دارد درباره ستمى‏كه در حق او شده است سخن بگويد و اگر در غياب ظالم، عيب هاى ديگر او را كه با ظلمش ارتباطى ندارد، بيان كند، گفتار او غيبت به شمار رفته، حرام است.
3. شرط سوم درباره شنونده غيبت است. مظلوم فقط حق دارد نزد كسى از ستمگر غيبت كند كه هم توان كمك كردن به او و هم اميد به يارى و حمايت او داشته باشد. چه بسيار كسانى كه توان كمك و يارى به ستمديده را دارند، ولى در اين باره اقدامى‏نمى‏كنند و حتى نمى‏توان به كمك آن‏ها اميد داشت كه در اين صورت، غيبت كردن از ظالم نزد ايشان جايز نخواهد بود.
نكته ديگر درباره اين نوع غيبت آن است كه اگر ظالمى‏به كسى ظلم كرده باشد، آيا جايز است شخص ثالثي، ظلم او را نقل كند؟ در پاسخ بايد گفت: خير، فقط خود مظلوم مى‏تواند با بيان ستمى‏كه در حق او شده است، از خودش دفاع كند.
نكته ديگر اين كه آيا بيان ظلم به دادگاه اختصاص دارد و ففط در محضر قاضى بايد عنوان شود؟ در پاسخ به اين پرسش نيز بايد گفت: خير، هرگاه جان، مال و آبروى انسان تهديد شود و خودش به تنهايى نتواند از خويش دفاع كند و به كمك نياز داشته باشد، جايز است از طريق بيان ستم به ديگران، از خود دفاع كند.
خداوند متعالى در قرآن كريم مى‏فرمايد:
و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون أ و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل. [56]
و كسانى كه هرگاه ستمى‏به آن‏ها رسد، يارى مى‏طلبند و كسى كه پس از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى برايشان نيست.
ج: بدعت گذار: مورد سوم از موارد جواز غيبت آن است كه بدعت شخص بدعت گذار را در غيابش، بازگويند تا مردم از راه نادرست او مصون بمانند. بدعت گذار كسى است كه با نام دين، چيزى را كه از دين نيست پايه مى‏گذارد و مردم را با اين كار منحرف مى‏كند. بدعت گاه در اصلى از اصول اعتقادى گذاشته مى‏شود و گاه در فرعى از احكام دين.
صاحبان فرقه هاى گوناگون مذهبى كه عقايدى انحرافى دارند، از جمله بدعت گذاران به شمار مى‏روند و غيبت از ايشان جايز است؛ البته توجه به اين نكته لازم است كه چون غيبت از بدعت گذار براى جلوگيرى از ايجاد انحراف به وسيله او است، اگر شخصى داراى عقايد انحرافى باشد، ولى قصد اشاعه و آموزش آن‏ها را نداشته باشد، و ترسى از منحرف كردن او در ميان نباشد، غيبت از او جايز نخواهد بود.
سه كس را شنيدم كه غيبت روا است و زين درگذشتى چهارم خطا است
يكى پادشاهى ملامت پسند
كزو بر دل خلق بينى گزند
حلال است از او نقل كردن خير مگر
خلق باشند از او برحذر
دوم پرده بر بى حيايى مكن
كه خود مى‏درد پرده بر خويشتن
ز حوضش مدار اى برادر نگاه
كه او مى‏درافتد به گردن به چاه
سوم كژ ترازوى ناراست خوى
ز فعل بدش هر چه دانى بگوى [57]

موارد مشتبه با موارد جواز غيبت

گاه انسان به اشتباه، غيبت كردن خود را از موارد جواز غيبت مى‏پندارد، در حالى كه اين گونه نبوده، رفتار او حرام است كه از آن جمله مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1. رضايت كسى كه درباره او غيبت مى‏شود: رضايت يا عدم رضايت انسان از اين كه عيوب او گفته شود، هيچ نقشى در اصل غيبت نداشته، حرمت و گناه غيبت را برطرف نمى‏كند. راضى بودن كسى كه از او غيبت مى‏شود، موجب جواز غيبت نمى‏شود.
بايد توجه داشت كه رضايت انسان در بازگو شدن عيوبش، با تجاهر به گناه متفاوت است؛ زيرا ممكن است آن شخص با غيبت كننده رابطه شخصى يا حتى عاطفى داشته باشد؛ ولى حاضر نباشد آن عمل را پيش هر كسى انجام دهد كه در اين صورت در انجام گناه بى باك نيست؛ پس تعريف متجاهر به فسق، شامل او نمى‏شود و غيبت از اوحرام است.
2. آگاهى قبلى شنونده غيبت از عيب كسى كه از او غيبت شده: اگر غيبت كننده، عيب و نقص فردى را نزد كسى كه از آن آگاه است بيان كند، اين رفتار، غيبت به شمار رفته، حرام است. آگاهى شنونده غيبت از عيب كسى كه از او غيبت مى‏شود، موجب جواز غيبت او نيست؛ زيرا مقصود از دانستن و آشكار بودنى كه حرمت غيبت را برطرف مى‏كند، دانستن شخصى نيست؛ بلكه منظور، معروف بودن و اشتهار عرفى است؛ به اين معنا كه اگر كسى عيب و نقصى داشته و اين عيب نزد همگان معروف باشد، آن گاه بيان عيب او غيبت به شمار نمى‏رود؛ زيرا عيب او شهرت عرفى دارد؛ البته منظور از شهرت عرفى اين نيست كه همه مردم بدون استثناء از عيب او آگاه باشند؛ بنابراين، غيبت فقط در مورد نقصى كه معروف است اشكال ندارد؛ به شرط اين كه شنونده، آن نقص را بداند؛ ولى اگر نداند، اين هم حرام خواهد بود.

امورى كه به موارد جواز غيبت ملحق مى‏شوند

موارد ديگرى هم وجود دارند كه غيبت در آن‏ها جايز است. اين موارد از موارد استثنا شده غيبت در روايات نيستند و جواز آن‏ها از برخى ضوابط كلى فقهى به دست مى‏آيد:
1. نصيحت مستشير: [58] در مواردى كه بازنگفتن عيب و نقص كسى مايه گرفتارى و دردسر مؤمن ديگرى شود و مفسده بزرگى به بار آورد، بحث تزاحم اهم و مهم پيش مى‏آيد به اين معنا كه انسان ميان امرى مهم و امرى مهم تر قرار مى‏گيرد كه به حكم عقل، بايد مهم تر را مقدم بدارد.
در چنين حالي، گاه مصلحت گفتن عيب، از مفسده نگفتن آن بيش‏تر است كه در اين صورت، غيبت جايز مى‏شود؛ همانند بيان عيب‏هاى كسى كه به خواستگارى دختر مؤمنى رفته است. در اين جا اگر از فردى كه به طور كامل از وضعيت خواستگار آگاه است، تحقيق، و از او درخواست مشورت كند، غيبت از خواستگار جايز مى‏شود؛ زيرا در اين جا مسأله نصيحت كسى كه خواهان مشورت است، پيش مى‏آيد.
نصيحت به معناى خيرخواهى است و فرد غيبت كننده هم در واقع خير شخص مستشير را مى‏خواهد؛ يعنى اگر خواستگار، انسان منحرف و منحطى باشد يا عيب هاى جسمى‏و روحى داشته باشد، نبايد به سبب اعتقاد به اين كه بيان عيوب افراد، غيبت به شمار مى‏آيد، دختر مؤمنى را دچار مفسده اى بزرگ كند؛ البته در اين مورد، جواز غيبت فقط به طلب مشورت نيست؛ يعنى اين گونه نيست كه فقط وقتى از او بپرسند و مشورت بخواهند، گفتن جايز باشد؛ بلكه بدون درخواست مشورت هم مى‏تواند خود عيوب را بگويد؛ زيرا وقتى انسان مى‏بيند برادر يا خواهر مؤمنى دچار گرفتارى بزرگى مى‏شود و او بر دفع اين گرفتارى توانا است، و يگانه راه هم غيبت كردن است، با وجود حكم عقل در مسأله «تزاحم اهم و مهم» بايد به اهميت گفتن در مقايسه با نگفتن دقت كند به اين معنا كه اگر راه جلوگيرى از اين مفسده به بيان عيب ونقص شخص منحصر باشد مى‏تواند از آن راه استفاده كند.
درباره مسائل ديگر فقهى هم عناوين ثانويه وجود دارد؛ همانند مسأله خوردن آشاميدنى‏ها و خوردنى هاى حرام كه اگر كسى چيزى براى خوردن نداشته باشد و احتمال اين باشد كه از گرسنگى بميرد، جايز است به مقدار ضرورت از خوردنى هاى حرام استفاده كند.
درباره تشخيص اهميت گفتن عيوب بر نگفتن آن ها، به صورت معمول، تشخيص شارع ملاك است و بايد در اين زمينه به فقيهان رجوع شود؛ اما مهم تر از هر چيز اين است كه انسان خودش را از نظر درونى بسنجد و ببيند منشأ درونى غيبتش چيست. آيا به واقع براى دين دل مى‏سوزاند و يا از خواهش هاى نفسانى خويش پيروى مى‏كند و چون موقعيتى به دست آورده، عيب و نقص هاى ديگرى را كه مدت‏ها در دل نگه داشته است، باز مى‏گويد. در اين صورت، او عقده دل خويش را باز كرده است و نيتش كسب رضاى خدا نيست؛ پس اگر در مواردى، غيبت جايز هم باشد، باز انسان بايد به درون خود مراجعه و خود را مقيد كند تا اسير هواهاى نفسانى نشود و اعمال، گفتار و اهدافش فقط در جهت كسب رضاى الاهى باشد.
2. رفع و دفع منكر: اگر فقط با غيبت بتوان گناه يا منكر مهمى‏را دفع كرد، بايد اين كار را انجام داد، براى نمونه كسانى كه در دين بدعت مى‏گذارند، اگر يگانه راه جلوگيرى از عمل ايشان كه باعث منحرف شدن افراد از مسير درست دين مى‏شود، بيان نقايص و عيوب مربوط به رفتار ناشايست آن‏ها باشد، بايد گفته شود.
3. گواهى دادن نزد قاضى: اگر شخص براى دفع مفسده يا منكرى، نقايص ديگرى را نزد قاضى گواهى كند، كار حرامى‏انجام نداده است، و اگر قاضى هم شهادت بطلبد، هيچ اشكال شرعى بر طلب او وجود نخواهد داشت البته روشن است كه مقصود از نقايص، آن دسته از نقيصه هايى است كه به آن منكر مربوط بوده، در دفع آن مؤثر باشد.
4. آگاهى دادن: اگر انسان در غياب كسى در نفى كمال او سخنى بر زبان آورد، ولى قصد تنقيص او را نداشته باشد، اين عمل او غيبت شمرده نمى‏شود؛ همانند نفى مهارت يك پزشك يا ضعيف بودن قدرت علمى‏يك مجتهد كه در اين حالت‏ها غيبت جايز است.

پي نوشت:

[1]. حجرات (49): 12.
[2]. مولوى: مثنوى معنوى، دفتر سوم، قصه خورندگان پيل بچه.
[3]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 113، ح 10389.
[4]. حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 12، ص 280، ح 16308.
[5]. نور (24): 19.
[6]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 283، ح 16316.
[7]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 125، ح 10431.
[8]. آمدى: غررالحكم، ص 221، ح 4424.
[9]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 121، ح 10419.
[10]. آمدى: غررالحكم، ص 221، ح 4427.
[11]. همان، ح 4428.
[12]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 119، ح 10412.
[13]. آمدى: غررالحكم، ص 221، ح 4433.
[14]. شيخ انصارى: مكاسب محرمه، باب غيبت.
[15]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج‏9، ص 117 و 118، ح 10407.
[16]. سعدى: بوستان.
[17]. حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 12، ص 282، ح 16313.
[18]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 15، ص 268.
[19]. همان، ج‏12، ص 210، ح 13908.
[20]. كلينى: كافي، ج 5، ص 63، ح‏3.
[21]. همان، ج 2، ص 358، ح 6.
[22]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 282، ح 16312.
[23]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 133، ح 10463.
[24]. همان، ص 121، ح 10420.
[25]. همان.
[26]. همان، ص 133، ح 10462.
[27]. ابن ابى جمهور: عوالى اللآلى، ج 2، ص 224، ح 36.
[28]. كلينى: كافى، ج 2، ص 358، ح 7.
[29]. حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 12، ص 294، ح 16340.
[30]. مجارى «بول و غائط».
[31]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 296، ح 16345.
[32]. كليني: كافى، ج 2، ص 357، ح 2.
[33]. علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 72، ص 226.
[34]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 291، 16332.
[35]. همان، ح 16333.
[36]. همان، ص 292، ح 16336.
[37]. همان، ص 282، ح 16312.
[38]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 133، ح 10462.
[39]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 10، ص 34، ح 12760.
[40]. همان، ج 12، ص 280، ح 16308.
[41]. همان، ص 284، ح 16317.
[42]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 7، ص 322، ح 8293.
[43]. كلينى: كافى، ج 2، ص 357، ح 4.
[44]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 12، ص 103، ح 13637.
[45]. همان، ج 9، ص 45، ح 10160.
[46]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 208، ح 16103.
[47]. همان، ص 212، ح 16114.
[48]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 128، ح 10448.
[49]. همان، ص 129، ح 10453.
[50]. همان، ص 128، ح 10449.
[51]. آمدى: غررالحكم، ص 463، ح 10612.
[52]. حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 289، ح 16327.
[53]. همان، ح 16328.
[54]. محدث نورى، مستدرك الوسائل. ج 8، ص 461، ح 10012.
[55]. نساء (4): 148.
[56]. شورى (42): 39 و 41.
[57]. سعدى: بوستان.
[58]. مستشير به كسى گفته مى‏شود كه خواهان مشورت باشد.

منبع: اخلاق الهى (آفات زبان ) ج4